معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خلاصه اي از زندگي معين تو شش ماهه سوم زندگيش

اين شش ماه شايد بگم خيلي برام سخت شده بود چون هم ترم چهارم بود هم معين بزرگتر شده بود همش دلم مي خواست باهش بازي كنم همه كتابمو خط خطي و پاره مي كرد ديگه اصلا نمي تونستم درس بخونم وقتي كه معين مي خوابيد ساعت يك شب به بعد شروع مي كردم به خوندن اون موقع تا ساعت سه صبح مي خوندم بعد ساعت شش هم مي رفتم سر كار روزهاي خيلي جالب و پر خاطره اي بود بالاخره امتحانها شروع شد و من با معدل 18 و بيست و دو صدم فارغ التحصيل شدم ...
27 تير 1390

خلاصه ای از زندگی معین تو شش ماهه دوم زندگیش

با شروع شش ماهه دوم زندگی آقا معین ، مامان جونش باید سر کار می رفت از ساعت پنج بیدار می شدم واسه آقا معین شیر می دوشیدم و ساعت شش و ربع صبح معین کوچولو رو به خونه مامانی می بردم و هنوز کلاسهای دانشگاه بطور رسمی شروع نشده بود تا اینکه یک مأموریت آموزشی تو شهر اصفهان از 12 اسفند ماه پیش اومد با مامانی عازم اصفهان شدم تو اصفهان واکسن شش ماهگی معین رو زدیم اونجا از لحاظی که نزدیک معین بودم و ازم دور نبود خیلی خوب بود تا روز چهارشنبه سوری عازم مشهد شدیم و تا 13 عید در مشهد بودیم بعد دوباره ایندفعه با آقاجون عازم اصفهان شدیم و تا آخر فروردین هم اونجا بودیم تا اینکه مأموریت آموزشی تموم شد و به مشهد برگشتیم برای شروع کار به اداره آبکوه منتقل شد...
25 تير 1390

کارهای شش ماه اول معین روی تقویم مامان

عزیز دلم توی 9 دی 88 , دور می زنه یعنی 360 درجه روی فرش می چرخه وقتی به شکم نشسته , 360 درجه روی فرش می چرخه و دور می زنه ( مثل دایره توسط پرگار ) قلب مامان توی 12 بهمن بر عکس می شه چرخش 360 درجه یعنی به پشت میشه و دوباره روی شکم میاد. جیگر مامان 22 بهمن اولین دندون نازش نیش زد 23 بهمن هم پامو پشتش میزارم خودشو جلو می بره ( عزیزم چقدر عجله داری ) 27 بهمن وقتی دستم رو به دهانش می زنم صدا درمیاره ( آآآآآآآآآ..... ) 8 اسفند اِه میگه وقتی میخواد دعوا کنه میگه اِه اِه 11 اسفند توی اصفهان ( مأموریت مامان ) واکسنشو رو زدیم اونم عجب ماجرایی داشت 12 اسفند دست می زنه و خرگوشک موشک موشک می کنه 15 اسفند بابا بابا با می گفت 16 ...
25 تير 1390

هدیه های بدنیا اومدن معین جوون

عزیز دلم وقتی بدنیا اومدی همه بهمون لطف داشتن و کلی هدیه برات آوردن عمو حسین و ملیحه خانوم :  10 هزار تومن         آقاجون و مامانی و عمومهدی و طاهره خانوم : گل تزیینی ( عکس میکی و مینی موس که طاهره خانوم دادن ) عمه فاطمه و امین آقا : ظرف چند تیکه غذاخوری چینی خاله اکرم و خاله سمیه : گهوار فلزی ,  لباس قورباغه ای و 10 هزار تومن آقا جون و عزیز : روروک , کالاسکه , نی نی لای لای , شلوار لی , لباس و خرید لوازم اولیه نی نی مثل کیف , شیشه شیر , پودر بچه , کرم بدن , کرم سوختگی و ... دایی علیرضا : 10 هزار تومن آقای شرافتی ( بابای حسین آقا ) : 5 هزار تومن آقای اسکندری (بابای طاه...
22 تير 1390

خلاصه ای از زندگی معین تو شش ماهه اول زندگیش

از موقعی که معین تو شکمم بود دانشگاه قبول شدم تو دوران حاملگی با معین سرکلاسهای ترم اولم می رفتم بعد که معین بدنیا اومد بیست روز مونده بود که ترم دومم شروع بشه چه دورانی داشتیم ، ترم دوم در واقع من مرخصی زایمان بودم و سرکار نمی رفتم ، همه کلاسهام از ساعت ١٤ به بعد بود هر روز معین جون رو ساعت ١٢ با خودم بر میداشتم و به خونه مامان و بابای همسرم می بردم در حقیقت اونا خیلی بهم لطف داشتن ، کلاسهام معمولا ساعت ٧ بعدازظهر تموم میشد با عجله میومدم خونه تا معین رو ببینم شاید بیشتر راه رو می دویدم دوران خیلی سخت و پرخاطره ای بود به لطف معین همیشه شاگرد دوم می شدم تا اینکه کلاسها و امتحانات ترم دومم تموم شد و در واقع شش ماه تموم شد و آغاز سختی های بیشت...
20 تير 1390
1